نمایشگر دسته ای مطالب
گزارش کامل از نشست تخصصی " یک صد سال پس از انقلاب اکتبر "
گزارش کامل از نشست تخصصی " یک صد سال پس از انقلاب اکتبر "
گزارش کامل نشست «یکصد سال پس از انقلاب اکتبر»
هفتادو پنجمین نشست تخصصی «مرکز مطالعات اوراسیای مرکزی» با عنوان «یک صد سال پس از انقلاب اکتبر» در 14 آذر 1396 با حضور آقای کاوه بیات، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، خانم دکتر الهه کولایی، استاد گروه مطالعات منطقهای و مدیر مرکز مطالعات اوراسیای مرکزی و آقای دکتر فاروق خارابی، استاد بازنشسته دانشگاه گیلان و بنیانگذار دانشکده ی علوم اجتماعی این دانشگاه برگزار شد. دکتر کولایی در ابتدای این نشست با اشاره به انقلاب 1917 روسیه و تحولات پس از آن گفتند: «در این سال انقلابی شکل گرفت که با طرح ایدهی آزادی مردم ستمدیدهی سراسر جهان از هرگونه استثمار و بهره کشی؛ و پایان دادن به نظام سلطه ی برآمده از سرمایه داری، نوید برقراری الگویی متفاوت برای جامعه ی بشری را به آزادی خواهان جهان داد. چنین وعده هایی با تکیه بر آنچه "نخستین انقلاب پیروز برای رهایی بخشی ملت های استعمار و استثمار شده" نامیده می شد، پایان دادن به پایمال شدن حقوق انسان ها در تمام سطوح را طرح کرد».
دکتر کولایی در مورد ماهیت و فرایند انقلاب چنین گفتند: « عده ای این تحولات را نه انقلاب بلشویکها، بلکه کودتای بلشویکها علیه انقلابیون 1917 دانسته اند. عده ای هم نقش آلمانیها در بازگشت لنین به روسیه را مورد توجه قرار داده اند. به طور کلی تحلیلهای زیادی در این گستره وجود دارد که در این فرصت اندک نمی توان همه ی آن ها را نقد و بررسی کرد. تمرکز نشست پیش رو بر چگونگی عملیاتی و اجرایی کردن و فرجامِ وعده هایی است که انقلاب اکتبر طرح کرده بود».
مدیرگروه مطالعات منطقه دانشگاه تهران افزود: «بسیاری بر این باورند که مارکسیسم روسی تلاشی برای انطباق اندیشه های انسان گرایانه ی مارکس در بستر سنت های انقلابی روس بود. تاثیر سنت های انقلابی روس بر اندیشه ی مارکسیسم که خود برآمده از اومانیزم اروپایی بود قابل ردیابی و ردگیری است. در واقع روسی شدن تفکر مارکس در بستر تاریخ، فرهنگ سیاسی و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی روسیه را می توان بررسی و واکاوی کرد».
ایشان با طرح این پرسش که «چگونه انقلاب اکتبر به عنوان مدلی برای حاکم شدن انسان ها بر سرنوشتشان و رهایی از ظلم و ستم طبقاتی از مسیر شعارهای خود خارج شد و به چه فرجامی رسید» گفتند: «ما بر این باوریم که انقلاب ها نمایشی از سنت های الهی حاکم بر تمام جوامع بشری هستند. بر این پایه، آغاز و فرجام هر یک از این انقلاب ها می توانند تجاربی برای کشورهای در حال توسعه به نمایش بگذارند. بررسی این تجارب به ویژه برای کشورهایی که تلاش می کنند جایگاه مناسب تری را برای خود در نظام بین الملل به دست بیاورند مهم و قابل توجه است. امروز می توان این پرسش ها را مطرح کرد که این انقلاب ها تا چه اندازه ای شعارها، آرمان ها و ایده های خود را اجرایی کردند؟ این آرمان ها چگونه در بستر تاریخ، فرهنگ و بستر اجتماعی جنبه ی واقعی به خود گرفت؟ چه شد که دولتی که تلاش می کرد هنجارها و نظم جهانی را به چالش بکشد، خود به عنوان بازیگری تاثیرگذار در این رابطه عمل کرد و تحولات مهمی را پس از جنگ جهانی به همراه آمریکا شکل داد؟ روس ها پس از فروپاشی با مسایلی روبرو شدند که به عنوان یک جامعه ی انقلابی می توانیم از آن ها درس گرفته و با شناخت ساز و کارهای واقعی و سنت های الهی، برای بالابردن جایگاه کشور تلاش کنیم».
دکتر کولایی تاکید کردند: «واکاوی این رخداد که جهان را دچار تحولی عظیم کرد و دگرگونیهای گستردهای را در سطوح مختلف پدید آورد، امروز پس از یک قرن، تجربههای ارزشمندی را در اختیار همه کشورهای جهان، بهویژه کشورهای در حال توسعه جهان میگذارد». ایشان در ادامه از دکتر خارابی و آقای بیات دعوت کردند تا دیدگاههای خود را در این زمینه ارائه کنند.
سپس آقای دکتر خارابی با تاکید بر اینکه «آنچه را در روسیه در ماه اکتبر رخ داد نمیتوان انقلاب نامید» گفتند: «به نظر می رسد پس از پیروزیِ بلشویک ها و انقلاب شوروی، نوعی تحریف در مورد انقلاب فوریه 1917 و انقلاب 1905 صورت گرفته است. شاید استفاده از واژه ی "انقلاب بعد از اکتبر" واژه ی بهتری نسبت به "انقلاب اکتبر" باشد زیرا آنچه که در اکتبر رخ داد به هیچ معنا انقلاب نبود و توده ی مردم در آن نقشی نداشتند. با این وجود، پیروزی بلشویک ها تحولات و دگرگونی های فراوانی را هم در خود جامعه ی روسیه و هم در سطح جهان به دنبال داشتند. به باور بعضی، این انقلاب به دلیل پیامدهای شگرفی که در مردم روسیه و سطح جهان داشت، بزرگترین رخداد بعد از انقلاب کبیر فرانسه بود. با این وجود، انقلاب واقعی روسی، نه انقلاب اکتبر که انقلاب فوریه است. خود لنین بعد از شروع جنگ جهانی در اتریش بود و به سوییس رفت. وی دو ماه قبل از انقلاب فوریه از سوی انجمن جوانان حزب سوسیالیست زوریخ برای سخنرانی دعوت شد. ایشان در آن جلسه تاکید کرد که حتما انقلابی رخ خواهد داد اما احتمالا ما آن را نخواهیم دید. به هرحال دو ماه بعد این انقلاب رخ داد. بنابراین از آنجایی که انقلاب فوریه با شرکت وسیع توده های مردم انجام شد، انقلاب واقعی است. بلشویکها در این انقلاب نقش قابل توجهی نداشتند. موید این نکته این است که آنچه به عنوان انقلاب اکتبر می شناسیم، با مشارکت حداکثر 25 تا 30 هزار نفر رخ داد که این رقم، پنج درصد از کل کارگران و سربازان پتروگراد بود. در حالی که همزمان تئاتر ها مشغول کار بود و روند زندگی مردم نیز مانند همیشه بود».
ایشان در ادامه به وضعیت اجتماعی روسیه اشاره کرده و افزودند: «در آستانه ی انقلاب، روسیه یک اقیانوس دهقانی بود. شهرنشینی چندان رشد نکرده بود. کل کارگران صنعتی بین یک و نیم تا دو و نیم میلیون نفر بود. دهقانان روس از زندگی بسیار سختی رنج می بردند. در سال های دهه نود، مقامات روس تصمیم گرفتند این کشور را به سرعت صنعتی کنند. این در حالی بود که برای صنعتی کردن نه سرمایه و نه متخصصین کافی را نداشتند. با وجود این چالش ها، به تدریج صنایع روسیه راه اندازی شد و حتی در آستانه ی 1905 به نرخ رشد بسیار بالایی رسید. اما این رشد صنعتی متوازن نبود. صنایع تنها در سه شهر از جمله مسکو و سنت پترزبورگ متمرکز بودند. در این دوره، جامعه ی روسیه دستخوش چند مساله بود. نخست مشارکت خواهی و دموکراسی طلبی لایه هایی از جامعه، دوم مساله ی دهقانی و جامعه ی اشتراکی در دِه ها، مساله ی صنعتی شدن، مساله ی ملیت ها و به اصطلاح زندان ملیت ها، که دولت تزاری قادر به حل هیچ کدام از این چالش ها نبود. در این وضعیت، کار به انقلاب نیمه موفق 1905 کشید. تزار در نتیجه ی انقلاب، به مشروطیت محدودی رضایت داد. استولیپین به مقام نخست وزیری منصوب شد و از یک سو انقلابیون را سرکوب کرد و از سوی دیگر تلاش کرد تا اصلاحات را در کنار حفظ مشروطیت نظام، پیش ببرد. این اصلاحات ارضی به تقریب شبیه به اصلاحات شاه در ایران بود. بنا بود بر پایه ی این اصلاحات جامعه ی اشتراکی به هم بخورد. قشر مرفه و نیمه مرفهِ دهقانان با توجه به اشتراک منافع با مالکان و سرمایه داران روسیه، لنگر ثبات اجتماعی تلقی شدند. این اصلاحات به دو شرط نبود جنگ و انقلاب می توانست پیاده شود. با این وجود پس از ترور استولیپین، دولت تزاری به خط مشی گذشته بازگشت. این روند تا جنگ جهانی اول ادامه پیدا کرد».
دکتر خارابی افزود: «با آغاز جنگ جهانی، ارتش روسیه که از زمان بیسمارک به قدرت صنعتی بزرگی تبدیل شده بود، به هیچ وجه قادر به مقابله با ماشین جنگی آلمان نبود. ماشین اقتصادی روسیه کاملا متلاشی شده بود و دولت تزار نیز به دلیل ناتوانی هیچ پایگاه اجتماعی نداشت؛ چنان که با تظاهرات پنج روزه سقوط کرد. از آنجایی که در 1905 شورای کارگران تشکیل شده بودند، دولت موقت و شورای کارگران و سربازان تشکیل شد. با این حال نیروهای دیگری روند تحولات را در دست گرفتند».لنین و بلشویک ها برخلاف الگوی انقلابی مورد نظر منشویک ها، در دست گرفتن قدرت را اولویت خود قرار دادند. پیروزی انقلاب و به قدرت رسیدن بلشویکها از رخدادهای بزرگ تاریخ بود که پیامد های شگرفی داشت».
دکتر خارابی در پایان خاطرنشان کردند: «این ایده که مخالفان بلشویکها مرتجع و مخالف انقلاب هستند درست نبود. بسیاری از سوسیالیستها و انقلابیون راستین نیز با این موضوع مخالفت میکردند، چون بر این باور بودند که وقتی در کشور عقب ماندهای مانند روسیه قدرت در دست گرفته شود، ترور و دیکتاتوری اعمال می شود. از این رو وضعیت ناهنجاری ایجاد میشود. اما لنین بر نظریه امپریالیسم متکی بود و باور داشت اگر حلقهی ضعیف زنجیره در روسیه بشکند، در فرانسه و آلمان و دیگر کشورهای اروپایی نیز انقلاب خواهد شد. انقلاب روسیه در عمل به راه دیگری رفت و از ایدهآلها فاصله گرفت و بیشترِ اعضای کمیتهی مرکزی انقلاب نیز اعدام شدند».
در ادامهی نشست آقای بیات «بازتاب انقلاب روسیه در ایران» را محور بحث خود قرار داده و گفتند: «ایران در آستانهی انقلاب روسیه در لحظات پایانی استقلال خود به سر می برد. قرارداد 1907 ایران را به دو حوزهی نفوذ تقسیم کرده بود و این فرایند در 1915 تقریبا کامل شد. فرایندی که با استقرار نیروهای تزاری روس آغاز شده بود، ایران را در آستانهی تبدیل به یک بخش زیرنظر روسیه قرار داده بود. ندایی که در این انقلاب از روسیه برخاست، فرصت تنفسی را در اختیار ایران قرار داد. صداهای جدیدی که از روسیه به گوش می رسید متفاوت از پیشین بود و رنگ و بوی آشتی جویی و حسن همجواری با همسایگان داشت. این شعارها در ایران نیز بازتاب زیادی داشت. گزارش ایرانیان خارج از کشور نیز در آن برهه در ایران بازتاب داشت».
آقای بیات گفتند: «در این برهه، ایران سطح بالایی از بی سامانی داشت. در دوره ی یک ساله، پنج دولت پی در پی داشتیم که نشان می دهد فضای داخلی بسیار بهم ریخته بود. در مورد ترکیب هیئت جدیدی که به تحولات روسیه رسیدگی کند نیز بحث ها و به هم ریختگی هایی وجود داشت که باعث شد سرانجام هیچ نتیجه ای برای تعامل با نیروهای جدید بلشویک به دست نیاید. در روسیه نیز این بی سامانی وجود داشت و پس از انقلاب اکتبر، اغتشاش و جنگ داخلی روسیه را فرا گرفت. به بیان دیگر هم ایران موفق نشد به موقع هیئتی را به مسکو بفرستد- اگرچه دولت حاکم نیز در حال فروپاشی بود- و از سوی دیگر روسیه نیز در ورطه ی جنگ داخلی قرار گرفت. در چنین وضعیتی، ما در ایران با روس هایی طرف بودیم که بازمانده ی نظام تزاری بودند و به تدریج تحت الحمایه ی دولت بریتانیا قرار می گرفتند. دولت بریتانیا با روس های سفید در ارتباط بود. این کشور هنوز تشکیلات تزاری را به رسمیت می شناخت. در مجموع، نیروهای داخل ایران نتوانستند از فرصت پیش آمده در روسیه بهره برداری کند اما نیروهای ایرانی خارج از کشور توانستند تا حدودی ندای مظلومیت ایران را در جلسات مختلف مطرح سازند. نکته ی مهمی که در آن برهه رخ داد این است که همزمان با باز شدن دست بریتانیا در ایران، افرادی با رویکرد های عمل گرایانه ی خود، جلب حمایت روس ها برای تغییر توازن قدرت علیه انگلیس را مورد توجه قرار دادند. عده ای دیگر نیز نه با هدف استفاده از روس ها برای اثرگذاری بر اقدامات انگلیس بلکه به عنوان همدلی با آرمان های انقلاب روسیه به این کشور توجه کردند. این گروه ها در مراحل بعد شکل مشخص تری پیدا کرده و گاه به کمونیسم نیز گرایش پیدا کردند».
ایشان افزودند: «بعد از فروپاشی روسیه که با عقب نشینی قوای تزاری از ایران و شکستن تشکیلات تزاری همراه شد، بریتانیا در مقام بهره برداری و پرکردن این خلا اقدام کرد. البته بریتانیا در این مرحله چندان به دنبال امپریالیسم و کشور گشایی نبود، بلکه اقداماتش با اهداف نظامی علیه عثمانی و آلمان صورت می گرفت. انگلیس برای پرکردن جای خالی کمربند شرق و احیانا مداخله در بخش های جنوبی آسیای میانه اقدام می کرد که به طور طبیعی با تلاش برای اعزام قوا به باکو و شرق ایران پیگیری شد. این ماجرا با اقداماتی توام شد که گروه های ضدانگلیسی را در ایران تقویت می کرد. بازداشت سلیمان میرزا از سران مهاجران که در حال بازگشت بود به دست انگلیس ها بسیار مورد تبلیغ علیه بریتانیا قرار گرفت. بعد از پشت سر گذاشتن آشوب و ناآرامی های دولت مستعجلی که یاد شد، دولت وثوق الدوله تشکیل شد و مذاکراتی که با انگلیس ها در جریان بود و به قرارداد 1919 منجر شد، بر تبلیغات نیروهای متمایل به بلشویسم افزود. بلشویک ها با اینکه خود درگیر مسایل داخلی بسیاری بودند، افرادی را برای بهره برداری از این مساله در ایران وارد صحنه کردند. باید توجه کرد که در این دوره خود روسیه نیز وضع نامشخصی داشت و ماندن بلشویک ها بر سر قدرت چشم انداز روشنی نداشت».
آقای بیات در ادامه افزودند: «سال 1919 را برهه ی مهمی در تحولات روسیه تعریف می کنند. سالی که روس های سفید دست بالا را داشتند و احتمال شکست بلشویک ها بالا بود. بعضی نمایندگان ایران با روس های سفید در ارتباط بودند که تعامل دو طرف نشان می داد روس های سفید گرایش های خطرناکی دارند. آنها گاه در پی احیای امپراتوری بودند. روس های سفید که فوق العاده مرتجع بودند با وجود ظرفیت های بالایی که داشتند موفق به اتحاد نشدند و در سال 1920 تمام آن ها شکست خوردند. از این سال شکل گیری اقتدار بلشویسم آغاز شد و بلشویک ها به مرزهای ایران نزدیک شدند. از اینجا ارتباط مستقیم ایران با بلشویسم آغاز شد و به تدریج چهرهی روشنتری از بلشویسم پدید آمد. ایران گزارش های مشخص تری از بلشویسم و کمونیسم جنگی دریافت کرد و مشخص شد نگاهی نیز به انقلاب شرق وجود دارد. البته انگلیسی ها نیز گزارش های منفی علیه بلشویسم را دامن می زدند».
ایشان در مورد اقدامات وثوق الدوله در تعامل با بریتانیا و روسیه گفتند: «به مرور تصویر دقیق تری از چهره ی انقلابی روسیه شکل گرفت. همین تحولات در آسیای میانه نیز پدیدار شد و در ایران بازتاب پیدا کرد. با توجه به این که دولت بریتانیا در این برهه تنها قطب نظام بین الملل بود، وثوق الدوله به این جمعبندی رسید که باید با وی همکاری کند. ولی به سرعت و در یک سال، ایران که در حال هم مرز شدن با روسیه ی بلشویک بود مجدد با تعارض دیرپای خود روبرو شد و به دلیل مذاکراتی که بین انگلیس ها و روس ها در جریان بود و همچنین وضعیت خطرناکی که مجدد از طرف روس ها پیش آمده بود، وثوق الدوله یا نماینده اش توصیه کردند که مذاکراتی را برخلاف قرارداد 1919 با روسیه و بلشویک ها انجام شود».
ایشان با تاکید بر چالش های بحث صدور انقلاب بلشویک ها برای ایران گفتند: «روس ها بدون آزمودن این مصاف را ترک نکردند. ایران در سه جهت در آذربایجان، انزلی و خراسان شاهد تحرکات انقلابی بود. در آذربایجان مخالفتها و مقاومتهایی در برابر بلشویکها پدید آمد. در تبریز، خیابانی کاملا مخالف بلشویک ها بود و حمایت هایی نیز از سوی بریتانیا وجود داشت. در انزلی به دلیل همراهی یا دعوت نهضت جنگل تحرکاتی وجود داشت و در خراسان نیز افرادی تجهیز شدند که با درایت قوام السلطنه سرکوب شد. از نقطه ای به بعد سیاست روسیه دستخوش تعدیل هایی شد. علت های مختلفی برای این تعدیل وجود داشت. از یک سو صدور انقلاب به موانعی برخورد کرده بود، از سوی دیگر سیاست های نوین اقتصادی شکل گرفته بود، کمونیسم جنگی کنار گذاشته شد و مذاکراتی مانند مذاکرات لندن با قدرت های بزرگ شکل گرفته بود. بازتاب این توافقات در ایران نیز بازتاب پیدا کرد و ماجرای انزلی نیز در نهایت با مذاکراتی که آغاز شروع شد ختم به خیر شد. البته باید توجه کرد که روس ها تا جایی که توان داشتند، ظرفیت های صدور انقلاب خود را آزمودند. بنابراین تنها دلیل برای تعدیل سیاست های روسیه، توافق نبود بلکه شکست هایی که خوردند نیز در این تعدیل ها موثر بود».
خانم دکتر کولایی در پایان نشست نکاتی را با محوریت «تعهدات و وعده های دولت پرولتاریایی و شکل گیری دولت ملی در قلمرو روسیه ی تزاری» طرح کرده و گفتند: «انقلابی که در سرزمین روسیه شکل گرفت، حداقل از نقطه نظر مارکسی، انقلابی نبود که ایده آل ها و آرمان هایش در این چارچوب طرح شود. برای روشن تر کردن مساله می توان این پرسش را طرح کرد که وقتی یک اندیشه ی اروپایی وارد جامعه ی روسیه شد، در عمل چگونه درون سنت های انقلابی روس به کار گرفته شد. دولتی که در سرزمین روسیه مستقر شد، در گام اول خود را به عنوان یک دموکراسی واقعی برآمده از اراده ی خلق ها معرفی کرد. بلشویک ها بر این باور بودند که دموکراسی های غربی دموکراسی هایی دروغین هستند که ساختارهای انقیاد طبقات تحت استثمار را بازتولید می کنند. بنابراین نخستین ایده این بود که حزب کمونیست و نمایندگان پرولتاریا، پایه ای متفاوت با دموکراسی های غربی شکل می دهد. این ایده که نظامی متفاوت در تاریخ شکل گرفته -که به دنبال حقوق ستم دیدگان است- فراگیر شد و بیانیه ی حقوق خلق های استثمار شده، در 1918 به عنوان قانون اساسی مورد تایید قرار گرفت. با این رویکرد، یک پایه ی متفاوت با تمام دولت های جهان ترسیم شد. همچنین تصوری مبنی بر استمرار و صدور انقلاب وجود داشت و ضرورت حمایت از انقلاب های جهانی و پرولتاریایی مورد تاکید قرار می گرفت. با این منطق، نخستین وظیفه ی احزاب کمونیست وابسته به مسکوحمایت از انقلاب پیروز در مسکو بود. استالین در این زمینه مبانی نظری پیروی احزاب کمونیست نسبت به سیاست های مسکو را طراحی و ارائه کرد.
در فرایند تحکیم قدرت نظام سیاسی جدید، به ویژه پس از 1921 و پایان جنگ داخلی، دیپلمات های شوروی در حال مذاکره با دولت هایی بودند که دستگاه کمینترن مشغول براندازی آن دولت بود. به بیان دیگر بخشی از حکومت مشغول کار دیپلماتیک و بخشی دیگر مشغول اقدامهای انقلابی بود. بنابراین با شکل گیری دولت اتحاد شوروی به عنوان دولتی که به تدریج مورد شناسایی بین المللی قرار گرفت و در جهان وستفالیایی مطرح و وارد عمل شد، همزمان با وظایف یک دولت انقلابی به عنوان نخستین خواستگاه انقلاب پیروز، اساس دولت های سرمایه داری و حمایت از انقلاب های پرولتاریایی در جهان را هدف قرار داد. تعارضی که در ساختار نظام سیاسی اتحاد شوروی ایجاد شد تا دوره گورباچف ادامه داشت. رژیم جدید از یک سو وظایف یک دولت انقلابی را بر عهده گرفت. از سوی دیگر وظایف یک دولت ملی در تناقض با آن قرار گرفت. رفتار لنین در مورد جنبش جنگل نمادی از این تناقض بود. مذاکره با بریتانیا برای عادیسازی روابط با جهان، با توصیه به میرزاکوچکخان جنگلی برای پایان دادن به تحرکهای انقلابی همراه شد. البته توجیه های نظری هم وجود داشت...
نظام اتحاد شوروی نظامی با تکالیف ایدئولوژیک و انقلابی بود. تکالیفی که در تعارض با وظایف یک دولت ملی قرار گرفت. تعارض دولت ملی ای که اولویت آن باید تامین نیازهای مردم شوروی بود و دولت ایدئولوژیکی که باید با نظام سرمایه داری رویارویی می کرد. وظیفه ای جهانی که باید با زیربناها و ظرفیت های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی روسیه انجام می شد.
برخلاف تصور استمرار انقلاب های پرولتاریایی در کشوهای غربی، تمام جنبش ها و انقلاب ها به شدت سرکوب شدند. در این نظام که برای نابودی نظام سرمایهداری عزم خود را جزم کرده بود، همهی منابع توسعه در اختیار بخش نظامی و وظیفه دفاع از نخستین خاستگاه انقلاب سوسیالیستی قرار گرفت. سپس به نمایش گذاشتن یک الگوی موفق سوسیالیستی هدف قرار گرفته شد.. رویکردی که به بیان خروشچف با حاکم کردن "دروغ ساختاری" بر اتحاد شوروی ایجاد شد. به دلیل مخاصمه و تقسیم جهان به دو بخش دشمن و دوست، طبیعی است که کارکرد و علمکرد اقتصادی به امری سیاسی تبدیل می شود. به بیان دیگر هر نوع ضعف اقتصادی به معنای کارشکنی در بنای سوسیالیسم، همکاری با دشمن و براندازی است. بنابراین این نظام باید تصویری از آنچه اتفاق نیفتاده طراحی و ترسیم کند. چنین ساختاری که به تعبیر خروشچف بر پایه ی دروغ شکل گرفته است، عرصه های اجتماعی و اقتصادی در تمام سطوح نظام حاکم شد».
ایشان در پایان با تاکید بر این نکته که «اتحاد شوروی ارتباطش را به شکل سیستماتیک و نظام مند با واقعیات قطع کرد» گفتند: «شوروی این قطع ارتباط را در برابر تلاشی که برای ایجاد ارتباط صورت گرفت در دوران خروشچف، تا پایان ادامه داد و البته این گورباچف بود که با نوعی خوشبینی افراطی نسبت به عزم ایالات متحده برای کمک به شوروی این مسیر را تغییر داد. البته اصلاحات در زمان شوروی اصلاحاتی بسیار دیرهنگام بود. اصلاحاتی که زمان آن سپری شده بود و برخلاف نظر گورباچف، شرایط وارد مرحله ی بحران شده بود. بنابراین دو تکلیف متناقض برای دولت شوروی، آن هم در سرزمینی که شرایط مناسبی برای آن وجود نداشت فرجام شوروی را به این نقطه رساند».
در پایان نشست، حاضران نقطه نظرها و نکات مورد نظر خود را طرح کردند. آقای بیات در مورد سوالی در مورد نهضت جنگل گفتند: «ما در مقام یک کشور ضعیف و متوسط آن دوران مجبور بودیم از رقابت قدرت ها بهره ببریم. با این وجود، انتظار انقلابی و خویشاوندی که به وجود آمد در نگاه واقع گرایانه و عمل گرایانه ی ما کاستی هایی را پدید آورد. نگاه ایدئولوژیک نیروهای انقلابی آن دوران این رویکرد وجود داشت. اقدامات مصدق و نیروهای ملی را نیز باید با این نگاه بررسی کرد».
دکتر کولایی افزودند: «نمی توان از کشورها انتظار داشت که رفتارهای خود را با منافع ما تطبیق دهند اما رقابت های قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای می تواند فرصت هایی را پدید آورد. در چارچوب آرمان های انقلاب اکتبر، انقلابیون جنگل نیز بر این باور بودند که انقلابیون بلشویک به آرمان های جنگل باور داشته باشند و پشت میزراکوچک خان را خالی نکنند. این رویکردی است که کمینترن نیز پیگیری کرد: نخستین رسالت احزاب کمونیست وابسته به مسکو، دفاع از خاستگاه انقلاب است. به قول استالین دیوارهای خانه باید در خدمت سقف خانه قرار می گرفتند. در مجموع این تجربه ها در صد و پنجاه سال گذشته نشان دهنده ی پیامدها، فرصت ها و تهدیدهای رقابت قدرت ها است. برای نمونه در 25 سال گذشته فرازهای روابط آمریکا و روسیه تاثیر مستقیمی بر روابط روسیه با ایران داشته است».
دکتر کولایی در پایان در پاسخ به تمایل برخی از حاضران در تمرکز بر انقلاب اکتبر و پیامدهای آن، ابراز امیدواری کردند نشستهای دیگری نیز برای روشنتر کردن ابعاد گوناگون این رخداد بزرگ قرن بیستم برگزار شود.