نمایشگر دسته ای مطالب
گزارش نشست "بیست و پنج سال پس از فروپاشی شوروی؛ زمینه ها و عوامل"
گزارش نشست "بیست و پنج سال پس از فروپاشی شوروی؛ زمینه ها و عوامل"
هفتادمین نشست تخصصی گروه پژوهشی اوراسیای مرکزی با عنوان "بیست و پنج سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی، زمینه ها و عوامل" پنجم دی 1395 با حضور دکتر کولایی،مدیر گروه پژوهشی مطالعات اوراسیای مرکزی ، آقای حیرانی نوبری و ایزدی سفرای پیشین ایران در شوروی برگزار شد. دکتر کولایی در ابتدای نشست با تشکر از میهمانان و حضار گفتند: فروپاشی شوروی تحول مهمی در روابط بین الملل بود که این مسئله، موضوع نشست تخصصی گروه پژوهشی مطالعات اوراسیای مرکزی انتخاب شده است. نظام شوروی بدیلی بود برای نظام های دموکراتیک و لیبرال غربی، به نام خلق ها که تمام نظامهای مردمسالار جهان را زیر سوال میبرد. این نظام برای سراسر جهان الگوی رهایی بخشی از استعمار داخلی و خارجی ارائه می داد که فراز و فرود آن تجربه قابل توجهی در این زمینه است؛ به خصوص برای مسلمانان که به حکم الهی باید به سرنوشت و تجربه ملتهای دیگر توجه کنند. رهبر انقلاب اسلامی در آن زمان پیامی را برای دبیرکل و آخرین رییس جمهور شوروی فرستادند و پیشبینی کردند که به زودی این تجربه ی انحصاری به یکی از پدیده های تاریخی تبدیل خواهد شد. اینها همه انگیزه ای بود برای ما که به ویژه در مرزهای شمالی مان هنوز با میراثداران شوروی و بازماندگان آن امپراتوری سرخ ایدئولوژیک تعامل داریم. لازم است تاملی در مفهوم فروپاشی داشته باشیم تا بدانیم چه اتفاقی در این مرزها افتاده. به ویژه در شرایط کنونی این مسئله مهم است زیرا حضور روسیه در این مرزها جدی تر از پیش است. با فروپاشی شوروی، بسیاری از الگوهای رفتاری که در دوران شوروی وجود داشت، بعد از فروپاشی نیز در گفتمان های جدید ادامه یافت. این جلسه ما خدمت دو تن از سفرای ایران در اتحاد شوروی، پیش و پس از فروپاشی هستیم تا از مشاهدات و تجارب آنها استفاده کنیم.
ایشان در ادامه افزودند: فروپاشی به چه معناست و چه اتفاقی در پایان ۱۹۹۱ و آغاز ۱۹۹۲ افتاد؟ با مرورحوادث دهه ۹۰ و همچنین ریاست جمهوری پوتین و به خصوص دور سوم ریاست جمهوری پوتین شاهد آن هستیم که روسها نشان میدهند رفتار تاریخی و سنت های خود را فراموش نکردند.
نظامی که در اتحاد شوروی شکل گرفت، نظامی بود که با واقعیت و فطرت بشری ناسازگار بود. هر نظامی که این قواعد را نادیده بگیرد دیر یا زود مجبور به پذیرش واقعیات می شود. آنچه تحت عنوان انقلاب اکتبر این نظام را شکل داد به خصوص از ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۲ ، این نظام اساس خود را بر تقابل با واقعیتها قرار داد زیرا اساسش این بود که احکام پیشینی وجود دارند و واقعیت ها باید خود را با آنها تطبیق دهد. نتیجه ی این امر، واحدی سیاسی بود که با وجود قدرت بسیار بزرگ نظامی، قدرت اقتصادی نداشت و این ابر قدرت در زمان ریگان با یک استراتژی بنیان کن روبرو شد که همان سپر دفاع مشکی است. این استراتژی فشار اقتصادی عظیمی بر شوروی پدید آورد. در نهایت اصلاحات دیرهنگام در زمان گورباچف آغاز شد. گورباچف باور داشت اگر اصلاحات به انجام نرسد شوروی در قرن جدید فرو خواهد پاشید و کودتای اوت شکست اصلاحات و تایید کننده ی برآورد گورباچف بود. در مجموع دولت اتحاد شوروی ۷۰ سال به مبارزه با واقعیتها پرداخت و گورباچف آخرین مقامی بود که تلاش کرد شرایط عینی و واقعی را در کشور به نمایش بگذارد اما خیلی دیر شده بود.
ایشان در ادامه از آقای ایزدی سفیر جمهوری اسلامی ایران در اتحاد شوروی پیش و پس از فروپاشی، دعوت کردند تا نکات مورد نظر خود را مطرح کنندایشان در ابتدای صحبتهای خود با تشکر از دکتر کولایی گفتند: اگر بخواهیم راجع به فروپاشی کشوری چون شوروی صحبت کنیم، باید راجع به فلسفه تاسیس آن هم صحبت کنیم چون تحولات می تواند در همه کشورها به وجود آید اما شوروی چگونه تشکیل شد که بعد با فروپاشی آن ساختار روبرو شد؟ انقلاب اکتبر حداقل از منظری که لنین مطرح کرد انقلاب مارکسیستی بود. عملا شما با چیزی روبرو بودید که لنین آن را رهبری کرد و به نتیجه رساند. این نظام دو ویژگی متمایز داشت. اول از بعد فلسفی، این ساختار مبتنی بر یک ایدئولوژی یا همان مارکسیسم بود که محصول قرن ۱۹ بود. در بعد ساختاری نیز، مارکسیسم مدعی است که این ایدئولوژی در یک "باید تاریخی" به جهان تحمیل خواهد شد. به بیان دیگر در بعد فلسفی نفی خداوند و در بعد ساختاری قیام پرولتاریا علیه کارفرمایان و سرمایه داران را داریم .
نکته ایی که وجود دارد این است که شوروی کشور صنعتی نبود و مارکس هم پیش بینی کرده بود اولین انقلاب در انگلیس انجام شود. ساختار مارکسیسم روسی دو ویژگی داشت اول اینکه این ساختار قادر خواهد بود انسان را به سعادت برساند و دوم اینکه جهان شمول است و باید در تمام دنیا ساختارسازی انجام شود و قطعا نیز همین طور خواهد شد. شاید به همین دلیل تئوری امپریالیسم لنین متفاوت از تئوری امپریالیسم مارکس بود.
اتحاد شوروی به دنبال چه اهدافی بود؟ اول اینکه سعادت، رفاه و رستگاری اجتماعی جز از طریق مارکسیسم به دست نمیآید. دوم رسیدن به آرمان شهر بین المللی بود. پس هدف اول آن سعادت دنیوی و هدف دوم صدور انقلاب بود. اما سوالی که وجود دارد این است که از انقلاب تا زمان فوت برژنف چه تحولاتی انجام گرفت که منجر به تحولات دهه ۸۰ و زمینه های اصلاحات شد؟
با فوت لنین و آغاز به کار استالین اولین چیزی که مطرح می شود سعادتمند کردن مردم است. بنابر این استالین با این سوال روبرو بود که بخش کشاورزی را تقویت کند یا بخش صنعتی که البته در نهایت هردو را برگزید و تا حد زیادی موفق و منشاء اثر بود. از سوی دیگر استالین در مساله ی دوم یعنی چه جهانشمول کردن انقلاب به نتیجه نرسید. نخستین دلیل شکاف های داخلی حزب بود که چالشهای بسیاری در این کشور به وجود آورده بود و دیگری نیازهای داخلی شوروی. بنابر این بحث صدور و جهانشمول کردن انقلاب به حاشیه رانده شد. با وارد شدن روس ها به جنگ جهانی دوم، این کشور متحده امپریالیسم شده بود که نشان میداد این ایدئولوژی دروغین بود و منافع ملی حرف اصلی را می زند. استالین حتی بین الملل سوم را نیز منحل کرد. بعد از پیروزی در جنگ که روس ها در آن نقش اول را داشتند، دوباره صدور انقلاب مطرح شد و بلوکی را با کشورهای اروپای شرقی تشکیل دادند که به بلوک شرقی معروف شد. در 1949 بمب اتمی را آزمایش کردند. تشکیل پیمان ناتو آنها را به سمت تشکیل پیمانی به نام پیمان ورشو برد و بدین شکل مبارزه با امپریالیسم را سامان دادند. اما آنچه برای روس ها مهم بود تولد یک انقلاب دیگر کمونیستی بود و انقلاب چین پاسخی به این انتظار قلمداد شد. از 1949 به بعد بیشترین انتقال تکنولوژی از روسیه به چین انجام شد در حالی که بعدها روابط دو طرف به هم خورد. تاریخ نشان می دهد جز انقلاب کوبا ثمره دیگری در جهت صدور انقلاب به دست نیامد که خود انقلاب کوبا نیز جای بحث دارد.
نتیجه اینکه شوروی در صدور انقلاب و این مساله که انقلاب ها به نام آنها سند بخورند شکست خورد. 1300 میلیارد دلار هزینه صدور انقلاب شده بود. بنابر این آن چیزی که شوروی را بعد از مرگ برژنف وادار به اصلاحات کرد شکست در تمامی این شعارها بود. آنچه در شوروی اتفاق افتاد انقلاب نبود بلکه اصلاحات از درون بود که رهبران آن را به صلاح دیده بودند. فاکتوری که لزوم اصلاحات را به شدت مهم کرد انقلاب ایران بود. مردم در این انقلاب دقیقا شعارهایی را میدادند که شوروی سالها داده بود. انقلاب بعدی در نیکاراگوئه نیز بعد از ایران اتفاق افتاد که آن هم انقلابی مذهبی بود. پس در حوزه صدور انقلاب به شکست رسیدند و اقتصاد هم که به شکست رسیده بود. در نتیجه گورباچف به عنوان یک تئوریسین اقتصادی مأمور بررسی نجات کشور شد. از فوت برژنف تا اقدامات گورباچف زمینه ی رفتن به سمت یک کشور نرمال به وجود امد که البته این اصلاحات هم شکست خورد و دلیل آن نیز عدم برآورد صحیح از وضعیت سیاسی شوروی بود. گورباچف سه شعار داد که اولین شعار پروسترویکا یا بازسازی اقتصادی، دومی گلاس نوست یا باز کردن فضای سیاسی و سومین شعار نیز تفکر نوین در حوزه سیاست خارجی بود. در نهایت همه ی برنامه ها شکست خوردند و اتفاق های سال های 1991 و 1992 رخ داد.
در ادامه دکتر کولایی چند نکته را یادآور شدند. اولین نکته اینکه خیلی از شوروی شناسان این فرضیه را مطرح میکردند که آخرین امپراطوری در حال فروپاشی است در حالی که واقعیت این بود، این امپراتوری امتداد جغرافیایی داشت. نکته دوم در بحث مفهوم شوروی سابق است که جا افتاده در صورتی که کلمه سابق در این ترکیب از سوی غربی ها و برای تحقیر عظمت از دست رفته شوروی مطرح شد و امروزه نیز به خوبی جا افتاده است. سوم اینکه اندیشه ی مارکس یک اندیشه اروپایی بود که در بستر اومانیسم شکل گرفت اما همین اندیشه در روسیه به یک سوسیالیسم دستوری و از بالا تبدیل می شود. ایشان در ادامه از جناب آقای حیرانی نوبری سفیر پیشین ایران در شوروی دعوت کردند تا نقطه نظرهای خود را در این رابطه مطرح کنند.
آقای نوبری در در ابتدای صحبتهای خود با گلایه از اینکه متون موجود در این رشته ی دانشگاهی باید بهروز شده و با عبور از ترجمه متون خارجی به سمت تالیف و تحلیلهای کاربردی حرکت کرد گفتند: من با کلمه فروپاشی موافق نیستم و آنچه من در صحنه دیدم، نه فروپاشی بلکه فرو پاشاندن شوروی بود و نه رفتارهای مرکز گریز بلکه نوعی گریز "به مرکز" باعث فروپاشی شوروی شد.
ایشان در ادامه و در توضیحات دیدگاه خود، این موارد را به عنوان مولفه های اثرگذار بر رخداد فوق برشمردند: اولین مورد خصوصیات قوم روس است. روس ها افراطی هستند یعنی ترکیبی از هوشیاری فوق العاده و سادگی فوق العاده؛ خشونت و مهربانی، تیزهوشی و سادگی، صبوری و طغیان، بی اعتنایی و جدیت. خلاصه اینکه ملتی هستند که میتوان آنها را "افراطی جدی باور" توصیف کرد. مسئله دوم ساختار روس ها است. رییسان و رهبران معمولا تا پایان عمر بر مسند میماندند. برای مثال سه رهبر آخر عمر اتحاد شوروی با مرگ از قدرت کنار رفتند و جای خود را به رهبر بعدی دادند. آندروپوف که از افسران اطلاعاتی بود از جزئیات امور جاری بسیار مطلع بود و تفکر اولیه ی اصلاحات نیز از سیستم اطلاعاتی این کشور استارت زده شد آن هم با این هدف که که بتواند با آمریکا رقابت خود را ادامه دهند. نکته بعدی پیر گرایی در روسها است باعث شد تا به گورباچف جوان تر نیز اوایل کار اعتماد کمی داشتند تا در نهایت کار به دستش افتاد.
در نهایت کار به دست جوان هایی افتاد که گورباچف یکی از آنها بود. این جوان ها بیتجربه بودند. پس این ساختار، یک ساختار بیمار است و "گذار" وقتی سریع و با شدت انجام می شود، به شکل بی تعادل انجام می گیرد و گورباچف نیز با همین مسئله مواجه شد. عکس این مسئله در چین مشاهده می شود. در این کشور مقام ها و رهبران به این نتیجه رسیدند که در رأس سیاسی باید جوانگرایی انجام شود تا در این سیستم، عوض شدن رئیس و رهبر باعث ایجاد بحران در کشور نشود. گذار سیاسی در چین حالت سری نیز دارد و در مجموع درسی است که چینیها از شوروی گرفتند. در مورد عنصر خارجی نکته مهمی که وجود دارد و با بحث برجام ایران نیز مشابه است این است که غرب امتیازات کمی می داد. در این تعامل آمریکا امتیاز مناسبی به شوروی نمی داد و به بیان دیگر لبخند و برخورد مثبت در سطح خودنمایی می کرد ولی در عمق مسئله "تقریبا هیچ" دستاوردی برای شوروی وجود نداشت. حقارت فرهنگی نیز یکی از صفتهای بود که در شوروی پیش آمد. برای نمونه همسر گورباچف در مجالسی شرکت میکرد که در شان چنین مقامی نبود. حتی در بحث تفکر نوین شوروی، موضوع خانه ی مشترک اروپایی مطرح شد. تاچر از این مسئله استقبال کرد اما با وجود توقعی که در آن زمان وجود داشت غربی ها نپذیرفتند و تمام اقدامات بی نتیجه ماند.
آقای نوبری در توضیح بحث گریز از مرکز یا گریز به مرکز گفتند: این مطرح نبود که جمهوری ها بخواهند از مسکو گریز کنند، عکس آن بود. مسکو در پی جدایی از اتحاد شوروی بود و اولین کشوری که میخواست جدا شود روسیه بود و همچنین روشنفکران مسکو که در پی خانه مشترک اروپایی بودند. بنابراین نه گریز از مرکز بلکه گریز به مرکز انجام شد و نه فروپاشی بلکه فروپاشاندن جریان داشت.
دکتر کولایی در ادامه با تشکر از نکاتی که جناب آقای نوبری مطرح کردند، گفتند: از نظر ما عامل خارجی و دشمنان اتحاد شوروی در این مسئله موثر بودند اما آنچه مورد نظر است اینکه باید به عوامل داخلی نیز توجه کرد. باور ما این است که هم عامل داخلی و هم خارجی روی این روند موثر بودند. درون شوروی نیز ضرورت اصلاحات از درون سرویس اطلاعاتی کا گ ب بیرون آمد که به مسایل و واقعیت ها اشراف داشتند. باور ما این است که در سالهای پایانی عمر اتحاد، نه جامعه مدنی وجود داشت و نه نهادی که در آن نهاد، برنامه مصوب بررسی و کارشناسی شود. این کمبود در حالی خود را نشان می داد که مشاوران آمریکایی در صحنه حاضر بودند.
در ادامه حضار سوالات خود را از سخنرانان مطرح کردند. آقای نوبری در مقایسه ی سرنوشت شوروی با سرنوشت ایران گفتند: شباهت ها و تفاوت هایی وجود دارد که باید بحث شود. یک مورد از تفاوت ها این است که ارتش شوروی در حالی با اقدامات محافظه کاران در مسکو روبرو بود که پیشتر شکست سختی در افغانستان خورده بود و برای حمایت از محافظه کاران آماده نبود. در حالی که ارتش ایدئولوژیک و ارزشی ایران پیروزی بزرگی را اخیرا به دست آورده است.
ایشان در پاسخ به سوال دیگری در مورد رابطه آمریکا با روسیه گفتند روسیه به دلیل وسعتش یک قدرت باالقوه ی ذاتی برای رقابت با آمریکا در مدیریت جهانی است و بنابراین امریکا هرگز به روسیه کمک نکرد. این شباهتی بین ایران و روسیه است و آمریکا به دنبال تجزیه ی روسیه و در خاورمیانه نیز استراتژی آن تجزیه ی ایران است. پوتینیسم حرکت روسیه برخلاف این مسیر بود. نکته ی بعدی اینکه منظور از فروپاشاندن، فروپاشاندن از درون و از سوی نخبگان روس بود و نه بعد خارجی که البته خارجی ها نیز در این روند موثر بودند. در مورد آمریکا و ترامپ نیز یک نکته وجود دارد و آن اینکه گریز به مرکز مقدمه ی فروپاشی است که همین مسال امروز از سوی ترامپ مطرح شده است.
آقای ایزدی نیز در پاسخ به یکی از حضار در مورد نقش مسلمانان در فروپاشی گفتند مسلمانان به عنوان یک اقلیت گاها استقلال طلب و مرکز گریز موثر بوده اند. در پایان دکتر کولایی با تشکر از سخنرانان و حضار ابراز امیدواری کردند این دست نشست ها بتواند نوری بر مسایل افکنده و به فهم بهتر موضوعات کمک کند.
» نشست گروه پژوهشی مطالعات اوراسیای مرکزی : "بیست و پنج سال پس از فروپاشی شوروی؛ زمینه ها و عوامل"