نمایشگر دسته ای مطالب

بازگشت به صفحه کامل

پنجاه و سومین نشست تخصصی : قومیت ، محلگرایی و ملیت در آسیای مرکزی هفدهم اردیبهشت ماه 1391

پنجاه و سومین نشست تخصصی : قومیت ، محلگرایی و ملیت در آسیای مرکزی هفدهم اردیبهشت ماه 1391


پنجاه و سومین  نشست  تخصصی  :

قومیت ، محلگرایی و ملیت در آسیای مرکزی 
 
هفدهم اردیبهشت ماه 1391
 

  سخنران :   

   جناب آقای دکتر فرهاد عطایی، استاد دانشکده حقو ق و علوم سیاسی دانشگاه تهران

خلاصه نشست :

پپنجاه و سومین نشست علمی برنامه اوراسیای مرکزی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران با موضوع قومیت،محل گرایی وملیت در آسیای مرکزی و با سخنرانی آقای دکتر فرهاد عطایی، دانشیار گروه روابط بین الملل  در روز یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 در سالن مرکز مطالعات عالی بین المللی برگزار شد. دکتر عطایی با اشاره به اینکه عوامل زیادی در زمینه ملت باوری وجود داردگفت: بیشتر کسانی که در این زمینه به تحقیق و بررسی پرداخته اند، دو عامل را بیش از عوامل دیگر مؤثر دانسته اند: 1. جغرافیا. 2. تاریخ.البته عواملی دیگری مانند نوع زندگی، خوراک، دین، زبان، همه در شکل گیری هویت یک فرد تأثیر گذار هستند. زبان یکی از این عوامل بسیار مهم است که حاوی اندیشه های بشری است. اما عوامل تاریخ و جغرافیا دو عامل اساسی شکل گیری هویت در آسیای مرکزی به شمار می رود.ایشان افزودیکی از مهمترین موضوع هایی که در آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی مطرح شد، هویت بود. نه اینکه بحث هویت پیش از آن مطرح نبود، نه، بلکه این موضوع اهمیت خاصی یافت. هویت ابعاد مختلفی دارد: ملی، سیاسی، فرهنگی بحث هویت ملی و به دنبال آن وفاداری سیاسی، در حوزه آسیای مرکزی پس از شوروی مطرح شد و هنوز هم ادامه دارد. این بحث من را وا می دارد تا کمی در مورد ملت و واژه ملت باوری بحث کنم.

ملت باوری به شکلی که امروزه می شناسیم حاصل تجربه خاص اروپا و تحولات مربوط به قرن های 17تا18 و 19 این قاره تا امروزاست. به این معنی که تحولاتی از جمله رنسانس، انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه که در این قاره اتفاق افتاد، نگرش ها را به این سو کشاند که هر چند نفری که دور هم، با زبان مشترک و یک تاریخ مشترکی هستند یک ملت را تشکیل می دهند. دنیای پیشامدرن اینگونه نبود، دنیای امپراتوری ها بود، وفاداری های سیاسی هم یا به امپراتور و یا محلی بود، اما داخل این امپراتوری محدودیت دیگری تعبیر نمی شود. به این ترتیب این بحث هویت و هویت ملی به طور مشخص به شکلی که امروز ما می شناسیم در اروپا بوجود آمد که دارای رکن سیاسی است که در فرانسه و به دنبال تحولات ناشی از انقلاب فرانسه در این کشور بوجود آمد. این انقلاب حاکمیت را از پادشاهان گرفت و به مردم تحویل داد. از این به بعد مردم هستند که صاحب حاکمیت هستند و این موضوع با تحولات در جریان در اروپا نیز هماهنگ بود. و این جمله فلسفی بنیاد این موضوع را گذاشت: من فکر می کنم، پس هستم.با تحولات اروپا این موضوع شکسته می شود و محور انسان می شود. و تجلی سیاسی آن نیز در انقلاب فرانسه خود را نشان می دهد.

 ایشان در ادامه گفتند:به هر حال، این بحث ملت باوری اروپایی یک رکن و اساس سیاسی داشت که بیشتر در فرانسه و مباحث مربوط به حقوق شهروندی و شهروندان می توان به دنبال این موضوع گشت.

2. رکن دوم که از کشور آلمان می آید، و در نوشته های فیخته و هردر نمود پیدا می کند، بر این امر تأکید دارد که مردم به طور طبیعی به صورت گروه های جداگانه تقسیم شده اند و حاصل این دو تحول منجر به یک رهنامه جدیدی که ما آن را رهنامه ناسیونالیسم یا ملت باوری می نامیم که بر اصول زیر استوار است:

1. جامعه بشری به طور طبیعی به ملت های مختلف تقسیم شده است.

2. هر ملتی ویژگی های خاص خود را دارد.

3. منشأ قدرت سیاسی ملت است.

4. هر مردمی به خاطر تحقق آزادی و آمال و آرزوهای خود باید به یک ملت تعلق داشته باشد. یعنی ملت تبدیل به شرط تحقق آزادی می شود.

5. ملت ها فقط در چارچوب دولت-ملی معنا پیدا می کنند. یعنی دولت فقط در ارتباط با ملت تعریف می شود و دیگر نه در ارتباط با سلطانی که خود را به ماوراطبیعی خود را متصل می داند و از آنجا مشروعیت می گیرد.

6. وفاداری سیاسی فقط به دولت ملی مطرح است و بالاتر از هر نوع وفاداری دیگری است.

7. شرط اولیه تحقق آزادی و هماهنگی در جهان، تقویت مفهوم دولت ملی است.

به کل مفهومی اروپایی است و حاصل تجربه خاص اروپا.

اما در این زمینه وقتی نگاه می کنیم واژه ای را می بینیم که در مورد آسیای مرکزی نیز به کار می رود  و آن هم مفهوم ملت سازی است. مگر نمی گویم که ملت به صورت طبیعی وجود دارد پس منظور از ملت سازی چیست؟ ظاهرا به صورت کامل کامل این مفهوم وجود ندارد یعنی دارای عناصری واقعی و عناصری برساخته دارد. یعنی باید آنها را ساخت، ایجاد کرد. حالا این عناصر را باید از اسطوره های ملی، شخصیت های ملی و ... شناخت و به آنها توجه داد و از دل تاریخ بیرون کشید تا در ملتی خود را نمایان کنیم. این عناصر را در آسیای مرکزی می بینیم. این ملت بر چه بنیانهایی گذاشته می شود؟در اروپا به دلیل تحولات خاص خود، ملت را بر پایه قومیت استوار می کنند یعنی قومیت هایی که در اروپا وجود دارند هر یک در نهایت تبدیل به یک ملت می شوند. اما تحولاتی که در اروپا در این زمینه رخ داد، لزوماً در دیگر مناطق جهان به همان سبک و سیاق رخ ندادند. اروپاییان به عنوان فاتحان 2 جنگ جهانی به عنوان قدرتهایی با فناوری جدید و پیشرفته این تجربه خاص خود را به دیگر نقاط جهان تحمیل می کنند. یعنی این ملت باوری قومیت بنیان را به جاهای دیگر صادر می کنند. نمونه بارز آن امپراطوری عثمانی، که یکی از بزرگترین امپراطوریهای جهان و نزدیک 700 سال دوام آورد، اروپاییان در قرنهای 18 و 19 به دلیل ملاحظاتی به منظور سدی در مقابل روسیه، تلاش کردند تا این امپراتوری را متلاشی کنند. در کنفرانس برلین در اواخر قرن 19، این امپراطوری را تکه تکه کردند، و به دولت های ملی تقسیم کردند.

 دکتر عطاایی افزود: با توجه به این موضوع ها، سه کشور عمده که در این تجربه تاریخی موفق تر عمل کردند ایران، ترکیه و مصر بودند. علت این امر این است که مردمان این کشورها، زمان های زیادی را در تاریخ در کنار هم و تحت  حکومت یک امپراتوری گذراندند. و بر عکس اروپا وفاداری های سیاسی در دل امپراتوری به قومیت نبوده است یعنی در دو سطح بوده است: 1. وفاداری به کسی که در رأس امپراتوری بوده و مشروعیت خود را از عالم بالا می گرفت. 2. در درجه دوم محلی بود. اگر پسوند نام بزرگان این منطقه را نگاه کنیم می بینیم که همه آنها به محل زندگی خود منسوب هستند. این منسوب بودن به محل در واقع نوعی وفاداری سیاسی را می رساند. برای مثال وقتی در تاجیکستان جنگ داخلی رخ می دهد، جبهه بندی ها بیش از هر چیزی منطقه ای و محلی است. و حتی دولتی که پس از آن تشکیل می شود بین وزیران و مسولین کابینه دعواها بیشتر متناسب با محلی است که هر یک از آنها آمده اند. و این نکته ای است که بیشتر پژوهشگران غربی که در این زمینه کار می کنند از آن غافل هستند.

در تاریخ پدیده ای بسیار نادر و عجیب در این منطقه وجود دارد و آن هم میزان امتزاج و اختلاط قومی در میان مردمان آسیای مرکزی است. این قضیه جزیی از باور درونی مردمان آسیای مرکزی شده بود که از اقوام غیر از اقوام خود ازدواج کنند. در یک چنین سرزمین با همچنین سابقه قومیتی روسها پیدا شدند. در این منطقه دو نوع زندگی وجود داشت: 1. زندگی شهرنشینی که بیشتر در مناطق آباد مانند دره فرغانه بوده است. 2. زندگی چادرنشینی که عشایر قزاق، قرقیز و ... به این سبک زندگی می کردند. روسیه تزاری با یکجانشین ها و شهرنشین ها چندان کاری نداشت، آنها خراج پرداخت می کردند، مالیات می دادند. اما در مورد عشایر سعی می کند آنها را یکجانشین کند. مهمتر از آن هم دوران شوروی است. شوروی از آغاز به دلیل ایدئولوژی مارکسیستی جهان شمول خود، خود را با دو رقیب ایدئولوژی مواجه می بیند. پان اسلامیسم و پان ترکیسم. استالین تلاش می کند تا خطر ملت باوری اروپایی را به گونه ای بر طرف کند اما خود این مفهوم را در منطقه گسترش می دهد. اعلام می دارد هر یک از قومیت های آسیای مرکزی باید دولت مستقل خود را داشته باشند و از دیگر قومیت ها جدا شوند. بنابراین به هر یک از قومیت ها جمهوری جداگانه دادند. آسیای مرکزی که تا آن موقع به صورت خان نشین های چند قومیتی اداره می شد، تبدیل به واحدهای سیاسی بر پایه قومیت در قالب جمهوری های جداگانه می شود. در اتحاد شوروی، باز تعریفی از واحدهای سیاسی منطقه بر اساس قومیت و جمهوری های جدید می شود که هیچ نوع سنخیتی با پیشینه تاریخی منطقه ندارد. تا زمانی که اتحاد شوروی وجود دارد این موضوع مشکلی ایجاد نمی کند زیرا وفاداری سیاسی در درجه اول به اتحاد شوروی بود و هر یک از آنها شهروندان شوروی به شمار می رفتند. مرزهای این جمهوری ها در اتحاد شوروی، مانند مرزهای بین استانی کنونی کشور ما بودند.

با فروپاشی شوروی، بذری را که استالین کاشته بود به بار نشست. یعنی این وفاداری سیاسی به ملت باوری تبدیل میشود و همین مرزهای استانی تبدیل به مرزهای ملی می شود. استالین بر اساس بحث ملت سازی، به اسطوره سازی نیز پرداخته بود. امیر تیمور که اصلاً ازبک نبود، به عنوان پدر قوم ازبک مطرح می شود و مانند آن بنابراین برگشتی به هویت ملی که مبنای آن قومیت است شکل می گیرد. ملت باوری قومیت محور وارداتی است که هیچ پیش زمینه ذهنی ندارد. اروپاییانی که خود ملت باوری را به همه دنیا صادر کردند، در این روزگار جهانش و عصر ارتباطات، پیش قدم شدند و این ملت باوری را کنار گذاشتند، مرزها را بین خود برداشتند. در این عصر دولت ها اقتدار قدیمی خود را ندارند، در حیطه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ... همه دارند از دست می دهند. در حالی که بر عکس، دولتمردان آسیای مرکزی با تأخیری 60 ساله تازه به فکر ملت سازی و ملت باوری افتادند . حرفهایی که آنها می زنند شبیه آنچه است که رضاشاه در حدود 70 سال پیش به زبان می آورد.

نتیجه:  اینکه آنچه امروز در منطقه دیده می شود، پدیده ای است که نه زمینه تاریخی دارد و از طرف دیگر چون تاریخ گذشته است و موضوع آن در دنیای کنونی از اعتبار افتاده است، به منازعات منطقه ای در آسیای مرکزی دامن می زند.